خبر دادن از چیزهای پنهانی. (ناظم الاطباء). گفتن چیز نهانی. خبر دادن از غیب. عمل شخص غیبگو: چشم باز غیب میگوید. رجوع به غیب شود، سرّ کسی را آشکار کردن، پیش بینی کردن در امور محتمل الوقوع. (ناظم الاطباء)
خبر دادن از چیزهای پنهانی. (ناظم الاطباء). گفتن چیز نهانی. خبر دادن از غیب. عمل شخص غیبگو: چشم باز غیب میگوید. رجوع به غَیب شود، سرّ کسی را آشکار کردن، پیش بینی کردن در امور محتمل الوقوع. (ناظم الاطباء)
آشکارا کردن عیب. بنمودن نقص. ایراد گرفتن. انتقاد کردن. به نقص و خطا منسوب داشتن. برشمردن عیب و نقص: چو دشوارت آید ز دشمن سخن نگر تا چه عیبت گرفت آن مکن. سعدی. متکلم را تا کسی عیب نگیرد سخنش صلاح نپذیرد. (سعدی). ، نکوهیدن. سرزنش کردن: به کس مگوی که پایم بسنگ عشق برآمد که عیب گیرد و گوید چرا به فرق نپویی. سعدی. دوستان عیب مگیرید و ملامت مکنید کاین حدیثی است که از وی نتوان بازآمد. سعدی
آشکارا کردن عیب. بنمودن نقص. ایراد گرفتن. انتقاد کردن. به نقص و خطا منسوب داشتن. برشمردن عیب و نقص: چو دشوارت آید ز دشمن سخُن نگر تا چه عیبت گرفت آن مکن. سعدی. متکلم را تا کسی عیب نگیرد سخنش صلاح نپذیرد. (سعدی). ، نکوهیدن. سرزنش کردن: به کس مگوی که پایم بسنگ عشق برآمد که عیب گیرد و گوید چرا به فرق نپویی. سعدی. دوستان عیب مگیرید و ملامت مکنید کاین حدیثی است که از وی نتوان بازآمد. سعدی
بدی کسی را گفتن. هجو کردن. دشنام گفتن. (ناظم الاطباء). ایراد گرفتن. بدی و زشتی کسی بازگفتن. معایب برشمردن: چون شراب نیرو کرد... بلکاتکین را مخنث خواندندی... هرکسی را عیبی و سقطی گفتندی. (تاریخ بیهقی ص 220). گرم عیب گوید بداندیش من بیا گو ببر نسخه از پیش من. سعدی. جز اینقدر نتوان گفت بر جمال تو عیب که مهربانی از آن طبع و خو نمی آید. سعدی. کس عیب نیارد گفت آن را که تو بپسندی کس رد نتواند کرد آن را که تو بگزینی. سعدی. عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو نفی حکمت مکن ازبهر دل عامی چند. حافظ. با محتسبم عیب مگوئید که اونیز پیوسته چو من در طلب عیش مدام است. حافظ. عیب تو خواهی نگوید خصم عیب او مگو با خموشی می توان خاموش کردن کوه را. واعظ قزوینی
بدی کسی را گفتن. هجو کردن. دشنام گفتن. (ناظم الاطباء). ایراد گرفتن. بدی و زشتی کسی بازگفتن. معایب برشمردن: چون شراب نیرو کرد... بلکاتکین را مخنث خواندندی... هرکسی را عیبی و سقطی گفتندی. (تاریخ بیهقی ص 220). گرم عیب گوید بداندیش من بیا گو ببر نسخه از پیش من. سعدی. جز اینقدر نتوان گفت بر جمال تو عیب که مهربانی از آن طبع و خو نمی آید. سعدی. کس عیب نیارد گفت آن را که تو بِپْسندی کس رد نتواند کرد آن را که تو بگزینی. سعدی. عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو نفی حکمت مکن ازبهر دل عامی چند. حافظ. با محتسبم عیب مگوئید که اونیز پیوسته چو من در طلب عیش مدام است. حافظ. عیب تو خواهی نگوید خصم عیب او مگو با خموشی می توان خاموش کردن کوه را. واعظ قزوینی
ناصواب گفتن. نادرست گفتن. در نظم و نثر فارسی غالباً متضمن معنی اضراب است: دل ماند ز ساقیم غلط گفتم آن دل که نماند ازو کجا ماند. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 602). غلط گفتم ای مه کدام آشنایان که هیچ آشنا بی ریائی نبینم. خاقانی. نی غلط گفتم که نائب با منوب گر دو پنداری قبیح آید نه خوب. مولوی (مثنوی). غلط گفتم ای یار فرخنده روی که نفع است در آهن و سنگ و روی. سعدی (بوستان)
ناصواب گفتن. نادرست گفتن. در نظم و نثر فارسی غالباً متضمن معنی اضراب است: دل ماند ز ساقیم غلط گفتم آن دل که نماند ازو کجا ماند. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 602). غلط گفتم ای مه کدام آشنایان که هیچ آشنا بی ریائی نبینم. خاقانی. نی غلط گفتم که نائب با منوب گر دو پنداری قبیح آید نه خوب. مولوی (مثنوی). غلط گفتم ای یار فرخنده روی که نفع است در آهن و سنگ و روی. سعدی (بوستان)
پنهان شدن: دمنه چون از چشم شیر غایب گشت شیر تأملی کرد. (کلیله و دمنه). وین طرفه تر که تا دل من در کمند تست حاضر نبوده یک دم و غایب نگشته ای. سعدی (بدایع)
پنهان شدن: دمنه چون از چشم شیر غایب گشت شیر تأملی کرد. (کلیله و دمنه). وین طرفه تر که تا دل من در کمند تست حاضر نبوده یک دم و غایب نگشته ای. سعدی (بدایع)